مائده آقائیپور
دکترای تخصصی روانشناسی بالینی
درمانگر کیست و چه میکند؟
تمایز بین نقش حرفهای درمانگر و نقشهایی مثل دوست، مشاور مذهبی یا مربی رشد فردی
از رابطهای انسانی تا ساختاری درمانگرانه
الما چند هفته بود که با وسواس روی این سوال میچرخید:
«تو جلسه قراره چی بگم؟ اصلاً این آدم به من چی میتونه بگه که خودم نمیدونم؟»
با لهجهای که ترکیبی از فارسی و انگلیسی شده بود، گفت:
«راستش خیلی باهوشم. زیادم کتاب خوندم. فقط… یه جاهایی انگار گیر میکنم و نمیفهمم چرا.»
هما اما با اضطرابی خاموش نشسته بود. با چشمهایی که خیره مانده بود به زمین، آرام گفت:
«من بلد نیستم حرف بزنم. میترسم چیزی بگم که بعداً باعث بشه شما بد فکر کنین راجع به من.»
و من، بهعنوان درمانگر، هر دو روایت را خوب میشناسم. یکی با ذهنی تحلیلی اما زخمی، و دیگری با بدنی آمادهی فرار، که بهسختی به رابطهای انسانی اعتماد میکند. اما رواندرمانی، فراتر از شنیدن این حرفهاست. در این متن، با زبانی روایتمحور و علمی، تلاش میکنم بگویم «درمانگر» چه کسیست، چه میکند، و چرا بودنش فراتر از “فقط گوش دادن” است. درمانگر یک متخصص آموزشدیده، ناظر بالینی و تحلیلگر رواننهاد است؛ نه کسی که صرفاً حرفهای ما را بشنود یا نسخهای بدهد.
آموزش، دانش، مهارت و راه رفتن روی مرزها
وقتی هما با دقت به ساعت نگاه کرد و زیر لب گفت «وقتتون خیلی گرونه»، سعی کردم نه با تعارف، بلکه با شفافیت، ساختار رابطهمان را تعریف کنم. این جلسه، بخشی از یک پروسهی درمانی است، نه یک لطف انسانی.
درمانگر، صرفاً یک آدم خوب و شنوا نیست. او کسی است که:
- سالها در دانشگاه، مفاهیم پیچیدهی آسیبشناسی روانی، رواندرمانی، رشد، دلبستگی و نوروساینس را آموخته؛
- دورههای کارورزی و سوپرویژن حرفهای را گذرانده؛
- و بارها تمرین کرده تا بفهمد وقتی مراجع با گریهای بیهشدار، اتاق را پر میکند، چه چیزی در زیر این اشکها دفن شده.
- شرکت در جلسات منظم سوپرویژن (بازبینی تخصصی کار با مراجعان زیر نظر استاد)
- آموزش عملی در کار با طیف متنوعی از اختلالات هیجانی، رفتاری، شناختی و شخصیتی
- دریافت مدارک حرفهای
- و رعایت چارچوبهای اخلاقی مشخص
وقتی الما از حس خشم نسبت به مادرش حرف زد و بعد بلافاصله گفت:
«نه نه، مادرم خیلی زحمت کشیده… من نباید ناراحت باشم»،
در واقع داشت از چیزی دفاع میکرد. درمانگر خوب، اینجا نه قضاوت میکند، نه موافقت. فقط آرام میپرسد:
«شاید خشم تو، با تمام دوست داشتن، بتونه همزمان وجود داشته باشه؟»
درمانگر میآموزد چگونه بهجای همدردی ساده، «همفهمی» عمیقتری را در بستر تئوریهای روانشناختی فراهم کند. طبق گفته راجرز (1957)، این همفهمی حرفهای شامل سه عنصر اصلیست: پذیرش بیقید و شرط، همدلی دقیق، و صداقت اصیل در رابطه درمانی. این ویژگیها، برخلاف تصور، ذاتی نیستند بلکه آموختنی، تمرینپذیر و پیچیدهاند.
فرآیند ارزیابی، تشخیص، مداخله و ماندن در چارچوب
«جلسه درمان فرایند گفتگوی آزاد نیست»
هما در جلسه اول پرسید:
«پس شما الان چه تشخیصی میدین؟»
اما رواندرمانی از همان ابتدا برچسب نمیزند. رواندرمانگر مراحل مشخصی را دنبال میکند:
- ارزیابی اولیه: جمعآوری تاریخچه، سبکهای هیجانی، تعارضات تکرارشونده. مثل وقتی که الما گفت:
«همیشه جذب آدمایی میشم که اولش خیلی امن و جذابن، ولی بعد انگار ناپدید میشن» و من پرسیدم:
«تو این رابطهها، تو کجای داستان گم میشی؟»
درمانگر از همان جلسه اول با دقت حرفهای به جمعآوری اطلاعات میپردازد: نه فقط درباره مشکل کنونی، بلکه تاریخچه تحولی، سبک رابطه، الگوهای هیجانی، رویدادهای تکرارشونده و رفتارهای مقابلهای. این ارزیابی گاه با ابزارهایی مانند تستهای استاندارد یا مقیاسهای خودسنجی هم همراه است.
- فرمولبندی بالینی: ما فقط دنبال نام بیماری نیستیم؛ میخواهیم الگوی پنهان روان فرد را ترسیم کنیم.
دو فرد ممکن است اضطراب داشته باشند، اما یکی از ریشه احساس گناه، و دیگری از زخم طردشدگی. یا ممکن است دو مراجع با علائم مشابه افسردگی مراجعه کنند، اما ریشههای آن در یکی احساس بیارزشی و در دیگری خشم فروخورده باشد. فرمولبندی روانشناختی نوعی نقشه درونی برای درمانگر است که مسیر جلسات را جهت میدهد. - طرح درمان: درمانگر، صرفاً تصمیمگیرنده نیست. همراه و تحلیلگر است. به الما گفتم: «من میتونم تو رو همراهی کنم تا بفهمی چرا وارد این الگوها میشی، نه اینکه فقط راه فرار ازشون بگم.».
مداخلات درمانی بر پایه شواهد علمی انجام میشوند: بازسازی شناختی، مواجهه، کار با ذهنیتها، تصویرسازی ذهنی، تحلیل روابط انتقالی، بازسازی دلبستگی، کار با بدن و ذهنآگاهی. برخلاف تصور، درمانگر فقط «شنونده» نیست؛ بلکه در لحظات کلیدی، ورود فعال دارد، تنظیم رابطه را حفظ میکند و مرزها را هوشمندانه نگه میدارد.
- مرزهای حرفهای: درمانگر نه قرار است مرید شود، نه ناجی، نه قاضی. حفظ چارچوب، حفظ زمان جلسه، رعایت مرزها، و پرهیز از دوگانگی رابطه (مثلاً دوستشدن یا شراکت کاری) همگی از اجزای اساسی حرفهگری در رواندرمانی هستند.
راهکار دادن یا کسب بینش؟ مسئله این است
هما بعد از جلسه پنجم گفت: «فقط یه راهکار بدید که بدونم باید چی کار کنم. اینا که گفتین، منو بیشتر گیج کرد.»
و این همون نقطهایه که خیلیها فرق درمان و توصیهگری رو نمیدونن.
درمان، مسیر کشف بینشه. ما معمولاً راهحلها رو میدونیم، اما نمیتونیم اجرا کنیم.
چرا؟ چون چیزی در عمق ما - مثلاً شرم، ترس، تنهایی یا احساس بیارزشی - ما رو نگه میداره.
الما میگفت: «میدونم نباید بهش پیام بدم، ولی یه چیزی تو من نمیذاره… انگار اگه پیام ندم، پوچ میشم.»
درمانگر به جای گفتن «پیام نده»، میپرسه: «چی در نبود این پیام، برات غیرقابل تحمله؟»
رواندرمانی، برخلاف مشاوره کوتاهمدت یا کوچینگ، تمرکز اصلیاش بر بینش و تحول پایدار است نه صرفاً دادن راهکار. چرا؟
چون:
- بسیاری از مشکلات ما مسأله رفتاری یا تصمیمی نیستند، بلکه ریشه در تروماها، باورهای ناهشیار و سبکهای دلبستگی دارند.
- راهکار بدون بینش، مثل پانسمان روی زخم عمیق است: موقتی، سطحی و آسیبپذیر.
- بینش، یعنی فرد بفهمد چرا رفتار یا احساس خاصی تکرار میشود و چه نقشی در روان او دارد.
در بسیاری موارد، آنچه مانع بهبودی ماست ندانستن راهحل نیست، بلکه ناتوانی در اجرای آن بهخاطر گرههای درونی و الگوهای پنهان است. درمانگر تلاش میکند فرد را به شناخت عمیقتری از منشأ این موانع برساند تا انتخاب و تغییر رفتاری از درون خودش ممکن شود، نه صرفاً بهخاطر توصیه بیرونی.
همانطور که سافرن و موران (2000) مینویسند، «رشد درمانی زمانی اتفاق میافتد که مراجع، نه تنها بفهمد چه میکند، بلکه تجربه کند که چرا اینگونه میکند و چگونه میتواند متفاوت باشد.»
قضاوت نمیکنم، بلکه تفسیر و تحلیل میکنم
روزی هما با بغض گفت:
«الان فکر میکنین من خیلی آدم خودخواهیام؟»
نقش من قضاوت نیست. من نسخه اخلاقی، معنوی یا ارزشی نمیپیچم.
فقط میپرسم:
«تو توی این موقعیت، چه چیزی رو خواستی پنهان کنی یا محافظت کنی؟»
برای الما، خشمش نسبت به مادرش با شرم شدیدی آمیخته بود. برای هما، اشتیاق به کنترل زندگی همسرش، پشت ترس از بیثباتی پنهان شده بود.
برخلاف مربی، واعظ یا دوست صمیمی، درمانگر وارد فضای قضاوت نمیشود. او:
نمیگوید “کار تو درست یا غلط است”
نسخه اخلاقی، دینی یا ارزشی ارائه نمیدهد
احساسات، رفتار و افکار را در بافت روانشناختی آنها تحلیل میکند.
درمانگر نگاه خود را از منبع بینذهنی (intersubjective) میگیرد، نه از ارزشداوری شخصی.
این به معنای نسبیگرایی نیست، بلکه تمرکز بر «درک عمیق پیشزمینه روانی» است. مثلاً وقتی فردی از پرخاشگری خود شکایت دارد، درمانگر بهجای نهی اخلاقی، ممکن است بررسی کند آیا این خشم پاسخی به بیعدالتیهای قدیمیست؟ آیا در خانوادهی اولیه اجازه بیان خشم وجود داشته؟ یا آیا این پرخاشگری تلاشی برای کنترل اضطراب است؟
چنین تحلیلی به مراجع کمک میکند از احساس گناه خشک یا دفاع آزارگرانه فاصله بگیرد و به سمت خودفهمی و مسئولیتپذیری پیش برود.
وقتی درمانگر تبدیل به “یکی دیگر” میشود
هما یک بار گفت: «وقتی شما ساکت میشین، یاد بابام میافتم که وقتی عصبانی بود، هیچی نمیگفت… حس میکنم الان هم شما ازم ناراحتین.»
این، انتقال است. یعنی ذهن ما، احساسات تجربهشده در رابطههای قبلی را روی آدمهای جدید فرافکنی میکند. درمانگر این انتقالها را تشخیص میدهد، از آنها فرار نمیکند، بلکه دربارهشان حرف میزند.
درمانگر، فقط شنونده نیست. او آینهای است برای دیدن «تو» در روابطت.
برخی از سوگیریهای رایج:
- “تو از من بهتر میفهمی، بگو چه کنم!” → فرافکنی نقش والد یا استاد
- “تو هم مثل بقیه در نهایت قضاوتم میکنی” → تجربه شکستهای قبلی در رابطه “
- من باید تو را راضی کنم” → بازآفرینی الگوی وابستگی یا کمالگرایی “
- تو نقش ناجی داری” → فانتزی نجات از طریق دیگری، نه تحول درونی
تعاملات بیرون از جلسه هم بخشی از رابطه است
مثلاً هما گاهی بدون اطلاع، جلسه را کنسل میکرد و میگفت: «خیلی گرفتار بودم. اصلاً فراموشم شد.»
اما من فقط به غیبت او نگاه نمیکردم؛ بلکه به الگویی که میگفت: «وقتی چیزی جدی میشه، من فرار میکنم.»
یا الما وقتی از منشی بابت هزینه یا دیر پاسخ دادن ناراحت شد، گفت: «انگار شما هم آخرش منو رد میکنین.»
همهی اینها دادههای درمانیاند؛ نه فقط اتفاقات جانبی.
جمعبندی
او کسی است که:
- با علم و تعهد، نه از سر مهر بیمرز، بلکه از دل تحلیل، با تو همراه میشود.
- نه داور است، نه دوست، نه نجاتدهنده. بلکه کسی است که تو را در ساختن خویشتنِ جدید یاری میدهد.
درمانگر چراغ است، نه مسیر. همراه است، نه قاضی. آینه است، نه واعظ.
منابع علمی:
- Norcross, J. C., & Goldfried, M. R. (2019). Handbook of Psychotherapy Integration.
- Safran, J. D., & Muran, J. C. (2000). Negotiating the Therapeutic Alliance.
- Rogers, C. R. (1957). The necessary and sufficient conditions of therapeutic personality change.